چقدر بین روزها زود فاصله میفته
انگار همین دیروز بود که صحبت از عید و نوروز و... بود.
کو............  کجاست؟
انگاری بین روزا کیلومترها فاصله س
مثل یادداشت های من
دو نفر رو در نظر بگیرید
یکی سرباز
یکی پشت کنکوری
روزها برای این دو
دقایق
و همچنین ثانیه ها طبیعتا باید یکی باشه.
امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
خودتون ازشون بپرسین
اونوقت متوجه میشین زمان برای هر کس چه مفهومی داره.

برای من که اصلا فرقی نمی کنه.
همین که میگذره کافیه.
بعد عیده هم یکی از استادامون خیلی به من گیر میده.
گیر میداد حالا باید یه پیشوند خیلی هم بهش چسبونده!
 
آخه من چی بگم.
آدمی که بعد این همه ترم روبراه نشد
یه بار هم سر کلاست جزوه ننوشت
به حساب خودت میخوای بهش فشار بیاری که بیشتر تلاش کنه.
نمیخوام حرفایی بزنم که بدآموزی داشته باشه
ولی حقیقت اینه که من فقط شب امتحان درس میخونم
فقط شب امتحان!!!!!!!!!!!!
حالا هرچی میخوان از بدی درس خوندن شب امتحان بگن.
عـــــــــــــــــــــــــــــــادت
ترک عادت موجب...

حالا اگه دوست داشتی از کار و زندگیت بزن و به من فشار بیار
اگه فشار سنجت نترکید هر چی دوست داشتی بگو!

این روزا احساس میکنم تا حدودی تغییر کردم
بیشتر از قبل احساس دیوانگی میکنم
کاش میتونستم بیشتر از اینا براتون بگم
امــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا


همیشه حرفهایی برای نگفتن وجود دارد
و ارزش عمیق هر کس
به حرفهای هست که برای نگفتن دارد.




دیگه یواش یواش باید آماده شم
وسایلم رو جمع کنم و برای یه سفر تقریبا طولانی خودمو مهیا کنم
امشب که حرکت کنم فردا صبح ساعت ۸ باید سر کلاس باشم.
امیدوارم به موقع برسم چون اصلا حوصله غرولند های استادمو ندارم
آخه امروز باید سر کلاس می بودم اما حالا تو خونه نشستم
خوشحالم
که شعر یکی از دوستان خوبم رو در این یادداشت میگذارم و این وبلاگ سرد و تاریک رو مزیین می کنم.


یک روز قصه عشق مرا میخوانی
گرچه میدانم که
تو راز دل من میدانی
خواهد آمد آن روز
که من آرام آرام
در دل سنگی تو خانه کنم
تا بمانم با تو
تا تو با من باشی
خواهد  آمد آن روز
که تو یارم باشی
مثل یک آینه
رو در رویم
خیره در عمق نگاهم باشی
خواهد آمد آن دم
که بگویی با من
راز با هم بودن
شعر با هم ماندن
و بخوانی از عشق
شعر پر وسوسه و شورانگیز
تا در اوج پاییز
تو بهارم باشی
و من خسته به دور از تردید
مست افسانه زیبای تو خواهم گردید
دل به تو خواهم داد
تا تو یارم باشی
تا تو یارم باشی...

تموم شد
تعطیلات رو میگم
تا اومدم سر تکون بدم
تموم شد

اون موقع که دانشگاه بودم پیش خودم می گفتم میام خونه شاید یه خورده
لااقل یه خورده اعصابم راحت تر میشه.اما انگار این ناراحتی در من آدابپته شده.
آخه هیچ تغییری در من ایجاد نشد و                                                                             باز هم باید برگردم دانشگاه 
باز هم همون شهر
باز هم...

من نه بچه ام که دلم برای بابا مامان بخواد تنگ شه
و نه در دانشگاه  با کسی مشکل دارم
من خودم میدونم چه مرگمه و
باز هم میدونم این سری که برمیگردم قراره چه رنجها و مشکلاتی بر سر راهم قرار بگیره.
میدونم...
بگذریم

مهم این بود که قدر این چند روز رو باید می دونستم اما ...


روزای روشن خداحافظ
سرزمین من خداحافظ
خداحافظ
خداحــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــافظ

روزای خوبت بگو کجا رفت
تو قصه ها رفت یا از اینجا رفت
انگار اینجا  هیشکی زنده نیست
گریه فراوون حق خنده نیست
گونه ها خیسه  دلا پاییزه
بارون قحطی از ابر می ریزه

همه با هم قهر
همه از هم دور
روزا مثل شب
شبا سوت و کور

روزای روشن
خداحــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــافظ