سه روز دیگه بیشتر به پایان کارآموزی مون باقی نمونده
این درمونگاه آخریه واقعا درمونگاه خوبیه
حالا که نگاه به عقب میندازم می بینم واقعا باید متاسف بشم به حال دانشگاهی که من دانشجوش بودم
آره
من  دانشجو بودم اما هیچوقت دانش جو نبودم
دانشجویی که هیچوقت نخواست یاد بگیره چرا چون همیشه دنبال پیدا کردن سوالاتی بود که ذهنش رو مشغول ساخته بودن
حیف که نمی تونم از خودم بگم چون انگار یه نفر میخواد مجبورم کنه  کل زندگیم رو شرح بدم اما این امکان پذیر نیست
دوست دارم این توده خاکستری رنگ توی سرم یعنی مغزم رو بر دارم بیارم بندازم دور
اصلا بندازم جلوی سگ
دیگه برام گفتن جمله خسته شدم تکراری شده
خجالت میکشم بگم خسته شدم
اما چیکار کنم که واقعا خسته شدم
بی خیال
همیشه میگن
میگذره
درست میشه
اما هیچوقت درست نمیشه.این تلقین های بیخودی که داریم بهم میدیم
احساس میکنم دارم منفجر میشم
خیلی سخته خودت رو آروم نشون بدی اما از درون...
بگذریم
امشب شب یلداست 
از ما که گذشت
امیدوارم همتون خوش باشید
نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 06:56 ب.ظ

لابلیبسیشسی

سارا دوشنبه 30 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 07:42 ب.ظ http://sareh1360.bolgsky.com

سلام دوست عزیز
شما هم که مثل من ناامیدی
وبلاگتون عالیه موفق باشید
خوشحال میشم به من سربزنید
یلدامبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد