این چند روزه کارم شده فقط و فقط فکر کردن
روز یا شب فرقی نمی کنه
مثلا همین دیشب تا ساعت سه و نیم تو حیاط خوابگاه داشتم قدم میزدم و فکر میکردم
دیگه نه آرزوی دارم نه میلی واسه بودن.اونچه که در من انسانی بود رو از دست دادم
گذاشتم گم بشه
تو زندگی آدم باید یا فرشته بشه یا انسان یا حیوون
ولی من هیچکدوم از اونا نشدم.زندگی من برای همیشه گم شد
دیگه نه میخوام ببخشم نه بخشیده بشم.نه به چپ برم نه به راست
میخوام چشمامو به روی آینده ببندم و گذشته رو فراموش کنم
آهههههههههههه
چه دردناکه وقتی نفس کشیدن از یادت رفته باشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد