چند روز بیشتر به پایان دوره مون توی این درمونگاه باقی نمونده.از هفته آینده باید بریم درمونگاه جدید.واقعا درمونگاه خوبی بود چرا چون واقعا با شرایط من همخونی داشت.دیر می اومدم زود می رفتم هیچ کس چیزی نمی گفت
مسئول کارآموزی مون اولا بهم میگفت علی تو دست منو تو جیم زدن از پشت بستی! اما بعدها خودش فهمید که من در اصل آدم کم حوصله ای هستم تا اینکه بخوام تو فکر شیطنت باشم.یه روزای بود خانوم دکتر نزدیکای ظهر که مراجعه کننده ها کم میشدن این زنای درمونگاه رو دور خودش جمع میکرد و براشون یک کتاب میخوند.فکر کنم اسمش بود چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟!!!!چه روزای که این بچه کوچیکا موقع واکسن زدن درمونگاه رو نمیزاشتن رو سرشون.گاهی اوقات ماماناشون کم مونده بود با چماق بیفتن دنبال این بیچاره ها.چقدر رفتیم بازدید.خدا میدونه چند تا مغازه رو تعطیل کردیم.چندین نفر رو معرفی به دادگاه کردیم.دیروز خانوم دکتر بهم گفت:زود گذشت نه؟گفتم:کاش عمر هم اینقدر زود میگذشت.بیچاره هیچی نگفت و رفت.درسته ناراحت شد اما من یه حقیقتی رو بهش گفتم
حقیقتی تلخ که برای خودم شیرین شیرینه
نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 06:33 ب.ظ

لابییلیبسیبس

[ بدون نام ] شنبه 23 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 02:46 ب.ظ

لایاسثقفثشصشصقق

فرهاد شنبه 30 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 03:34 ب.ظ

سلام داش علی - دلمون واست تنگ شده - خیلی مخلصیم - ایشاله همیشه پایدار و مستدام باشی

[ بدون نام ] شنبه 30 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 05:10 ب.ظ

سلام داش علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد