الان که به متن روز شنبه ۱۸ بهمن ماه نگاه میکنم واقعا احساس خوشحالی میکنم  چون
تونستم که سر حرفم بایستام. الان که دارم این متن رو آپدیت میکنم باور کنین که بعد از ساعتها سر و کله زدن  محکوم کردن و... تازه یه وقت آزادی گیر آوردم تا بگم که امروز به ما چی گذشت.
توی این یک هفته  من درگیر همون مسائلی که قبلا براتون مطرح کردم بودم و امروز هم به همراه دیگر دوستان سعی کردیم که از حق قانونی خودمون دفاع کنیم.
صبح امروز من و سه تن از دوستان که ۴ نماینده از ۴ رشته مختلف بودیم  برای صحبت با
رییس کل دانشگاه علوم پزشکی رهسپار سازمان شدیم.اونجا اتفاقات بسیار جالبی افتاد
و ما که تا ۳۰ دقیقه پیش هنوز دنبال کارمون بودیم تونستیم تا اندازه ای پرده از زیر پا گذاشتن قوانین از طرف مسئولین ذیربط  برداریم.الان که دارم این متن رو می نویسم بسیار احساس خستگی میکنم و فردا روز بسیار مهمی برای ما خواهد بود.چون همه چیز به فردا بستگی داره.
سر فرصت همه ماجراهای اتفاق افتاده رو براتون خواهم نوشت به همین خاطر از همه شما دوستان میخوام که برام دعا کنید چون واقعا همه چیز به فردا بستگی داره.

امروز اولین روز ترم جدید بود و من بی انگیزه تر  بی رمق تر و بی حال تر از ترمهای گذشته
پاهامو تو محیط دانشکده گذاشتم.
دیگه برای من فرق نمی کنه که کی قراره درسمو تموم کنم یا از کی میخوام برای آزمون کارشناسی شروع کنم به خوندن یا چه موقع میخواد شب بشه یا آفتاب کی میخواد از خواب بیدار بشه.چون همه و همه اینها بر میگردن به این موضوع که برای من اصلا این زندگی مفهومی نداره.عمری به این واژه فکر کردم و نتونستم خودمو قانع کنم و اگر هم حالا یه نفسی بر میاد و میره به این خاطر هست که من محکوم شدم به زندگی کردن.

زندگی کردن من مردن تدریجی بود                          آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

پس فردای دیروز هم خواهد رسید و خواهد گذشت اما برای من اصلا مهم نیست. چون
واقعا هیچ دلیل و بهانه ای برای زندگی کردن ندارم چه برسه به این حرف که میگن بیا و از زندگی
لذت ببر.حرفهام خیلی زیادن ولی ...

 هنوز روی درخت ها فقط جای کلاغه            گلها پرپرن ای وای یه دیوونه تو باغه
دلم یک گل آتیش  تنم کوره داغه             
     ولی تو همه دنیا دریغ از یک چراغه

 از اون گوشه دنیا به این گوشه رسیدم         نگین دنیا قشنگه قشنگیشو ندیدم
هنوز غم تو وجودم عذابه سینه سوزه           نگین گریه رو  بس کن نگین دنیا دو روزه

توی این دوره زمونه نمیشه آدمای خوب و بد رو از هم درست تشخیص داد.آدمایی که از نظر دیگران خیلی خوب هستن ولی وقتی به هویت واقعی اونا پی میبری متوجه میشی که...
راستی چرا ما اینجوری شدیم
چرا دیگه برامون هیچی جز خودمون معنا نداره؟
چرا دیگه ذره ای از وجود محبت باقی نگذاشتیم؟
چرا عاطفه رو با مهر باطل شد از دلهامون بیرون کردیم؟
و هزاران چرای دیگه
زمونه خیلی عوض شده و آدماش بیشتر
کاش...
نمی خوام آرزوهای محال بکنم به همین خاطربهتره بی خیالش شم.
بگذریم
کلاس های ما هم که به حساب از امروز شروع شده ولی ما که تا یه هفته به خودمون تشویقی
میدیم.کی حوصله داره بره سر کلاس؟!!!
قراره طی چند روز آینده اتفاقاتی رخ بده.
یه جورایی باید با معاون دانشکده رو در رو دست و پنجه نرم کنم.
بسه دیگه
آخه چقدر حق خوری
چقدر دروغ
چقدر نامردی
یکی هم نیست که بگه چرا شماها اینقدر دارید حق خوری میکنین.
روز ۵شنبه پاشدم رفتم معاونت دانشگاه.جناب آقای دکتر ج  به جای اینکه به من و امثال من
که به خاطر همین حق خوری داریم تباه میشیم کمک کنه داره اونا رو توجیه میکنه.
به خدا سوگند
برای خودش مثل روز روشن بود که مسولین دانشکده ما دارن غیرقانونی یکی از آیین نامه ها رو
زیر پا میگذارن ولی با این وجود داشت ازشون دفاع می کرد ولی تا نوبت به حق خواهی ما میرسید آقا واسه ما دم از قانون می زد.
آخه کدووم قانون
کجای این مملکت داره قانون پیاده میشه.همه جا رابطه هست نه ضابطه.
در هر حال
من نمی تونم آروم بشینم و ببینم که دارن حقمو میخورن و هیچی نگم.
سکوت یعنی مرگ
و من نمی خوام تن به ذلت این کار بدم.
فقط از شما دوستانم میخوام که برام دعا کنین.
چون واقعا کار سختی رو در پیش دارم.در اصل میخوام تنهایی با مسئولین دانشکده طرف بشم
که امکان هر چیزی که بخواد اتفاق بیفته هست.

پس از مرگم نمی دانم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد
بدین سان بشکند او سکوت  مرگبارم را
و خواب خفتگان خفته را آشفته و آشفته تر سازد

                                                                            دکتر علی شریعتی