من همیشه گمان می کردم که خاموشی بهترین چیزها است. گمان می کردم که بهتر است آدم مثل بوتیمار کنار دریا بال و پر خود را بگستراند و تنها بنشیند ــ ولی حالا دیگر دست خودم نیست چون آنچه نباید بشود شد. از آخرین یادداشتم روزها میگذره. یادداشتی که قرار بود به زودی قسمت دوومش نوشته بشه اما هیچوقت نوشته نشد.....هیچوقت..... اومدم تا باز هم بنویسم نه اینکه حرف تازه ای داشته باشم چون اصلا نای حرف زدن ندارم. اومدم بگم می ترسم ترس از اینکه دست به خودکشی بزنم اما باز هم زنده بمونم. حس می کنم که منو به وضع افتضاحی از جامعه آدما بیرون کردن. می بینم که برای زندگی کردن درست نشدم . می خوام از خودم فرار کنم برم خیلی دور. همه از مرگ می ترسن من از زندگی سمج خودم. میدونم همه حرفام ابهام محض هستن ولی چه کنم که محکوم هستم به سکوت!!!حرفامو در این جمله صادق هدایت که ۳ سال قبل از خودکشی در نامه ای برای یکی از دوستانش نوشته بود خلاصه می کنم ((نه حوصله شکایت و چسناله دارم نه غیرت خودکشی دارم و نه می توانم خودم را گول بزنم.فقط یک جور محکومیت قی آلودی است که در محیط گند بی شرم مادر قحبه ای باید تحمل کرد.همه چیز بن بست است و راه گریزی هم نیست.)) در هر حال زندگی ادامه داره پس تا زندگی هست باید نفس کشید حالا به هر زجری که میخواد باشه. امیدوارم برای شما اینطور نباشه. و زندگی سرشار از شادی و شادکامی داشته باشید.خوش باشید والسلام نامه تمام ایام بکام
لابلابلبلبببلب
ننننننننوبلاگ جالبی دارید.امیدوارم دوستای خوبی واسه هم بشیم.
اتاتالتاتاتاتا
لالابابلب
لاالاب
سلام.خوب هستید متنهای زیبا واموزندهای نوشته بودید. استفاده کردیم.اما خود کشی مال انهائیست که از مرگ ناامیدند موفق وشاد وسربلند باشید