خانه عناوین مطالب تماس با من

یادداشت های یک دانشجوی دیوانه

یادداشت های یک دانشجوی دیوانه

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • بهمن 1383 1
  • دی 1383 3
  • آذر 1383 3
  • آبان 1383 3
  • مهر 1383 2
  • شهریور 1383 3
  • خرداد 1383 1
  • اردیبهشت 1383 2
  • فروردین 1383 10
  • اسفند 1382 10
  • بهمن 1382 5
  • دی 1382 2
  • آذر 1382 9

آمار : 39292 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1382 12:02
    تشکر می کنم از آقا حمید گل که ما رو خجالت دادن. تا همین چند لحظه پیش هم در خدمت ایشون بودیم آخه این استادمون می خواست کوئیز بگیره و ما هم که دم عیده و یک کلمه درس نمی خونیم.بنابراین چاره رو در این دیدم که فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرار کنیم که خدا رو شکر موفق...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1382 16:46
    سلام من برای اولین بار هست که در این وبلاگ چیزی می نویسم آخه من کسی نیستم جز دوست علی . متاسفانه برای علی همون مسائلی که پیش بینی می کرد رخ داد و اون الان درگیر یه سری برنامه ها شده.(شرح کامل در مطلب قبلی) راستش من بلد نیستم حرف بزنم و نمی خوام وبلاگ دوستم رو خراب کنم اما چون می خوام به روز باشه یه چند تا کلمه هر چند...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 14 اسفند‌ماه سال 1382 16:44
    دوستان باصفا ممنون واقعا گل کاشتین دیشب جای شما دوستان خوبم خالی بود. چرا چون خوابگاه دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی بندرعباس مملو از جمعیت دانشجویان متعصب بود و بالاخره پس از چند ترم این پا و اون پا کردن دیشب چنان حالی از مسئولین دانشگاه گرفتیم که تنها بهت و تعجب بود که از چهره هاشون سرازیر میشد. این جماعت خلق الله فکر...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1382 11:12
    هرگاه که احساس می کنم دارم از غصه دق میکنم.هرگاه می بینم تمام درهای دنیا به روم بسته شدن. هرگاه که احساس می کنم که روزگار داره بهم می خنده.هرگاه می بینم زندگی برام عذابه. با این شعر و آهنگ و ترانه دلم کمی آروم میشه سر بروی شانه های مهربانت می گذاااارم عقده ی دل می گشایم. گریه ی بی اختیااااارم از غم نا مردمی هاااابغض...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1382 15:56
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1382 14:52
    مدتی هست که اصلاحوصله هیچی رو ندارم اگه شما سرکلاس هامون بودین از سوتی هایی که سر کلاس میدم متوجه میشدید.بچه ها همه به اتفاق میگن تو عوض شدی. عینهو که مردی.اما من حتی نای جواب دادن به اونا رو هم ندارم چون خیلی وقته که مرده متحرک هستم خیلی وقته. یکی از دوستان ازم خواسته بود که این شعر رو اینجا بنویسم ما هم گفتیم چشم!!!...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 19:26
    چشمای من میل به گریه داره می خواد بباره دل نمیدونی که چه حالی داره چه حالی داره غصه به جزگریه دوا نداره خدا نداره هرچی تو دنیا غم مال من روزی هزار بار دل من می شکنه دل دیگه اون طاقت رو نداره خدا نداره پشت سره هم داره بد میاره خدا میاره از درودیوارواسه دل میباره خدا میباره زندگی آی!زندگی خسته ام خسته ام گوشه زندون غم...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1382 12:21
    راستش دیگه به نوشتن هفته ای یه بار دارم عادت می کنم اگرچه این وبلاگ هم داره آخرین روزهای حیاتش رو سپری میکنه. راستش دیگه برام هیچ چیز مهم نیست حتی برام مهم نیست که نفسم میکشم یا نه. به همین سرعت هفته دوم شروع کلاسها از راه رسید اما اگه یک کلمه از درسهای استاد ها رو فهمیده باشم. نمی دونم انگاری یه نفر ذهن منو طلسم کرده...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1382 15:30
    الان که به متن روز شنبه ۱۸ بهمن ماه نگاه میکنم واقعا احساس خوشحالی میکنم چون تونستم که سر حرفم بایستام. الان که دارم این متن رو آپدیت میکنم باور کنین که بعد از ساعتها سر و کله زدن محکوم کردن و... تازه یه وقت آزادی گیر آوردم تا بگم که امروز به ما چی گذشت. توی این یک هفته من درگیر همون مسائلی که قبلا براتون مطرح کردم...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1382 15:32
    امروز اولین روز ترم جدید بود و من بی انگیزه تر بی رمق تر و بی حال تر از ترمهای گذشته پاهامو تو محیط دانشکده گذاشتم. دیگه برای من فرق نمی کنه که کی قراره درسمو تموم کنم یا از کی میخوام برای آزمون کارشناسی شروع کنم به خوندن یا چه موقع میخواد شب بشه یا آفتاب کی میخواد از خواب بیدار بشه.چون همه و همه اینها بر میگردن به...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1382 14:19
    توی این دوره زمونه نمیشه آدمای خوب و بد رو از هم درست تشخیص داد.آدمایی که از نظر دیگران خیلی خوب هستن ولی وقتی به هویت واقعی اونا پی میبری متوجه میشی که... راستی چرا ما اینجوری شدیم چرا دیگه برامون هیچی جز خودمون معنا نداره؟ چرا دیگه ذره ای از وجود محبت باقی نگذاشتیم؟ چرا عاطفه رو با مهر باطل شد از دلهامون بیرون...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1382 18:23
    وقتی برات نخواد خدا پشت هم میاد درد و بلا پیش قدرتش چون و چرا فایده ای نداره اگه بری به آسمون اگه بسازی رنگین کمون وقتی شد بختت نامهربون حال تو زاره
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1382 18:09
    سلطان قلبم کجایی کجایی رفتی که بر من به شادی گشایی دروازه های بهشت طلایی اما صد افســـــــــــــــــوس رفتی و برد از کفم زندگانی عشق و امید مرا در جوانی رفتی کجا ای که دردم ندانی دردم ندانـــــــــــــــــــــــی
  • [ بدون عنوان ] شنبه 6 دی‌ماه سال 1382 21:01
    دوستان عزیز سلام الان که دارم این متن رو آپدیت میکنم یواش یواش اتوبوس هم داره خودشو آماده میکنه که بره سفر و ما هم قراره باهاش همسفر بشیم .سفری به دل کویر سفر به شهر داغدیده و ماتم زده بم .یک تیم از خوابگاه علوم پزشکی چند ساعت قبل رفت و دقایق انتظار سفر ما رو میکشه. من حتما از خاطراتم طی این سفر (اگه عمری باقی موند)...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 6 دی‌ماه سال 1382 16:48
    آیا حرفی برای گفتن هنوزهم باقی مونده؟!!! ( بدون شرح)
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1382 15:05
    در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد . صادق هدایت این چند روزی که تعطیل بود نمی دونم که به دیگروون چطوری گذشت فقط اینو می تونم بگم که برای من خیلی تلخ بود.لابد می پرسید حالا این چه ربطی داشت به جمله اول؟؟؟ ببینید دوستان همون طور که اون روز گفتم آدمای این دوره زمونه فقط و فقط...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 13:13
    یه دل میگه برم برم یه دلم میگه نرم نرم طاقت نداره دلم دلم بی تو چه کنـــــــــم پیش عشق ای زیبا زیبا خیلی کوچیکه دنیا دنیا با یاد توام هر جا هرجا ترکت نکنــــــــــــــــــــم سلطان قلبم تو هستی تو هستی دروازه های دلم را شکستــــــــــی پیمان یاری به قلبم تو بستــــــــــی با من پیوستـــــــــــــــــــــــــــــــــی...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 11:25
    حرف اول زندگی آدما رو هدفهاشون می زنه.تا ببینیم از زندگی چی میخوایم و زندگی رو واسه چی میخوایم.یکی زندگی رو میخواد واسه علم و اون یکی عشق و... مهم دید آدماست. هر چقدر دید وسیع تر باشه مطمئنا هدف ها بزرگترن اگرچه گاهی اوقات اشتباهات هم بزرگتر میشن ولی شیرینی موفقیت رو با هیچ چیز دیگه ای نمیشه عوض کرد. اونی که میخواد...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 12:08
    خیلی از ماها دانشجو هستیم.همونایی که اکثر اوقات این امرمایه افتخار و کلاسمونه.اگرچه توی این دوره زمونه دانشجو نبودن یه افت واسه شخصیت جوون محسوب میشه.ولی من نمی خوام بگم دانشجو هستم.چون وقتی توی جامعه کار نیست باید در کوزه گذاشت و آبش رو خورد. میخوام از خاطراتم بگم.از همین الان,الانی که من دارم از کتابخونه دانشگاه این...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 10:51
    تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک وتو رفتی هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت؟
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1382 10:30
    پس از مرگم نمی دانم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد بدست کودکی مشتاق و بازیگوش و او یکریز و پی درپی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد بدین سان بشکند او این سکوت مرگبارم را و خواب خفتگان خفته را آشفته و آشفته تر سازد دکتر علی...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 17:57
    سلام و هنوز اندر پیچ و خم یه متن ساده موندم.
  • [ بدون عنوان ] شنبه 15 آذر‌ماه سال 1382 11:41
    هرچه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی که بداند غم دلتنگی و تنهایی ما
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 13 آذر‌ماه سال 1382 11:51
    با سلام آخرین غروب غم ها و اولین طلوع شادی ها را برای شما آرزومندم.
  • 54
  • 1
  • صفحه 2